جهت عضویت در شبکه اجتماعی نمیدونم و دنبال کردنِ MahnaZ تمایل دارید ؟!
شبکه اجتماعی نمیدونم یک شبکه اجتماعی ِ قدرتمند ِ مبتنی بر وب است که کاربران آن میتوانند یک ارسال با طول بیشتر از 200 کاراکتر بهمراه تصویر، ویدئو، لینک و فایل داشته و با دنبال کردن کاربران، افکار و نظرات خود را با سایرین به اشتراک بگذارند. گروهها، کارمندان، همکاران و انجمنها با ایجاد یک شبکه اختصاصی قادر به ارتباط با یکدیگر بوده و به کمک تکنولوژی آراِساِس میتوانند تازه ترینها را پیگیری نمایند. شبکه اجتماعی نمیدونم توسط هر وسیلهی متصل به اینترنت از جمله تلفن همراه دنبالپذیر است!
در سال های دور زبان به زبان یا به قول معروف سینه به سینه به گوش ما رسیده؛ جوانی ساکن یکی از آبادی های ساکن شهرکرد چهارمحال و بختیاری به قول همشهری هایش از شانس خوبی برخوردار نبوده و به آدمی جنجالی معروف بوده که به هر جا پا می گذاشته، اگر اتفاق یا حادثه ای ناگوار روی می داده، بلافاصله نظرها روی او جلب می شده و اگر هم در آن درگیری تقصیری نداشته از اقبال بدش او را گناهکار دانسته که به طور مثال اگر در فلان دعوا میانجی نمی شد یا شرکت نمی کرد، چنین و چنان نمی شد. جوان بیچاره به خودش هم امر مشتبه شده بود که از شانس خوبی برخوردار نیست.
از قضای روزگار و دست حوادث، جوان بداقبال چنان دلباخته دختری از اهالی آبادی می شود که دست مجنون را از شدت عشق از پشت می بندد. آوازه عاشق شدن جوان در آبادی می پیچد، در حالی که خود دختر هم بی میل نبوده به همسری او درآید، اما سابقه ناخوشایند جوان عاشق موجب می شود خانواده دختر موافق به آن ازدواج نباشند، بلکه عده ای آن وصلت را شوم می دانند.
جوان ناامید می شود، خواستگاری دیگر گوی سبقت از او می رباید. بعد از خواستگاری و موافقت پدر و مادر دختر، بساط جشن برپا می شود. جوان عاشق هم برای دختر آرزوی خوشبختی می کند و چون قادر نبوده از نزدیک تماشاگر جشن عروسی کسی باشد که از جان بیشتر دوستش داشته، ایام حنابندان و جشن و پایکوبی از آبادی خودش دور می شود و به کوه های اطراف پناه می برد.
کوه هایی که آب های برف های زمستان به هم پیوسته تشکیل رودخانه ای بزرگ می دهد. جوان عاشق که دستش از همه چیز کوتاه شده برای تسکین دل عاشقش از دشت و دمن و کوه صحرا دسته گل زیبایی می چیند. از آنجا که می داند رودخانه از روبه روی خانه عروس عبور می کند. دسته گل را به آب می اندازد که شاید نگاه عروس به آن بیفتد.
روبه روی خانه دختربچه ها و پسران خردسال مشغول بازی هستند. تا نگاهشان به دسته گل می افتد هر یک برای گرفتن گل از دیگری سبقت می گیرند. دختر،خواهر عروس برای گرفتن دسته گل خودش را به رودخانه می زند. گرداب او را در خودش غرق می کند. دخترک از دنیا می رود و عروسی به عزا تبدیل می شود.
جوان عاشق بعد از یکی دو روز به آبادی برمی گردد. روبه روی قهوه خانه ای ماتم زده می نشیند. ماجرا را برایش شرح می دهند که جشن عروسی تبدیل به عزا شد. چرا؟ علت را توضیح می دهند.
جوان عاشق دست پشت دست می زند. آه از نهادش بلند می شود و ماجرا را شرح می دهد که دسته گل را او برای عروس فرستاده بوده و مردم به او می گویند: «پس اون دسته گل را تو به آب داده بودی» .
در سال های دور زبان به زبان یا به قول معروف سینه به سینه به گوش ما رسیده؛ جوانی ساکن یکی از آبادی های ساکن شهرکرد چهارمحال و بختیاری به قول همشهری هایش از شانس خوبی برخوردار نبوده و به آدمی جنجالی معروف بوده که به هر جا پا می گذاشته، اگر اتفاق یا حادثه ای ناگوار روی می داده، بلافاصله نظرها روی او جلب می شده و اگر هم در آن درگیری تقصیری نداشته از اقبال بدش او را گناهکار دانسته که به طور مثال اگر در فلان دعوا میانجی نمی شد یا شرکت نمی کرد، چنین و چنان نمی شد. جوان بیچاره به خودش هم امر مشتبه شده بود که از شانس خوبی برخوردار نیست.
1392/04/19 - 14:30از قضای روزگار و دست حوادث، جوان بداقبال چنان دلباخته دختری از اهالی آبادی می شود که دست مجنون را از شدت عشق از پشت می بندد. آوازه عاشق شدن جوان در آبادی می پیچد، در حالی که خود دختر هم بی میل نبوده به همسری او درآید، اما سابقه ناخوشایند جوان عاشق موجب می شود خانواده دختر موافق به آن ازدواج نباشند، بلکه عده ای آن وصلت را شوم می دانند.
جوان ناامید می شود، خواستگاری دیگر گوی سبقت از او می رباید. بعد از خواستگاری و موافقت پدر و مادر دختر، بساط جشن برپا می شود. جوان عاشق هم برای دختر آرزوی خوشبختی می کند و چون قادر نبوده از نزدیک تماشاگر جشن عروسی کسی باشد که از جان بیشتر دوستش داشته، ایام حنابندان و جشن و پایکوبی از آبادی خودش دور می شود و به کوه های اطراف پناه می برد.
کوه هایی که آب های برف های زمستان به هم پیوسته تشکیل رودخانه ای بزرگ می دهد. جوان عاشق که دستش از همه چیز کوتاه شده برای تسکین دل عاشقش از دشت و دمن و کوه صحرا دسته گل زیبایی می چیند. از آنجا که می داند رودخانه از روبه روی خانه عروس عبور می کند. دسته گل را به آب می اندازد که شاید نگاه عروس به آن بیفتد.
روبه روی خانه دختربچه ها و پسران خردسال مشغول بازی هستند. تا نگاهشان به دسته گل می افتد هر یک برای گرفتن گل از دیگری سبقت می گیرند. دختر،خواهر عروس برای گرفتن دسته گل خودش را به رودخانه می زند. گرداب او را در خودش غرق می کند. دخترک از دنیا می رود و عروسی به عزا تبدیل می شود.
جوان عاشق بعد از یکی دو روز به آبادی برمی گردد. روبه روی قهوه خانه ای ماتم زده می نشیند. ماجرا را برایش شرح می دهند که جشن عروسی تبدیل به عزا شد. چرا؟ علت را توضیح می دهند.
جوان عاشق دست پشت دست می زند. آه از نهادش بلند می شود و ماجرا را شرح می دهد که دسته گل را او برای عروس فرستاده بوده و مردم به او می گویند: «پس اون دسته گل را تو به آب داده بودی» .
مصطفی کی خوندی که سریع لایک کردی؟
1392/04/19 - 14:31اولـــــــــــ شــــــــدم
1392/04/19 - 14:33احسنت #احسنت
1392/04/19 - 14:35من نمیدونستم ادامه داره اخه من فکر کردم میگه ریشه همه ضرب المثل ها دست گل به اب دادنه
1392/04/19 - 14:37مهن عاشق اول شدنم
1392/04/19 - 14:43خهلی حال میده
عزیزم تو اول شدی اصن کلا خانوما همهجا اولن
1392/04/19 - 14:45اوهوم
1392/04/19 - 15:08